سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۶مرگ در می زندمرگ در می زند.همه چیز از یک تماس بی پاسخ شروع شد. همان صبحی که تازه به اداره رسیده بودم، موبایل از کیف درآوردم تا شارژ کنم، یک شماره نا آشنا روی صفحه موبایل ظاهر شد. به شماره ناشناس زنگ زدم. اسم و فامیلم را خواست و گفت از سونوگرافی زنگ زده امروز وقت ویزیت دارم، ایا می روم؟ مشتاقانه گفتم بله بله. دو ماه بود که نوبت یک سونوگراف معرف که نزدیک اداره بود را گرفته بود و حالا ساعت پنج بعد از ظهر وقت معاینه داشتم. ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه مطب بودم، ساعت شش به اتاق ماموگرافی رفتم و با مشقت بسیار مامو انجام دادم. شنیده بودم درد دارد اما باور نمی کردم این حجم انبوه درد را. یک ساعت بعد نوبت سونو رسید. به اتاق دکتر که رفتم خانم دکتر با حوصله و خوش اخلاقی در حالی که برگه مشخاتم را می خواند گفت چل سالته؟ گفتم بله گفت فکر می کردم سی و چهار سال داشته باشی اصلا بهت نمییاد. خندیدم و روی تخت دراز کشیدم و خانم دکتر شروع به معاینه کرد. هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که خانم دکتر گزارش های از معاینه را به منشی اش می داد تا بنویسد. 12 میلی متر، 10 میلی متر، 7 میلی متر و.... ترس ورم داشت. تمام روز یاد صفا هم خانه قبلی ام بودم که با تشخیص غلط یک دکتر با سرطان سینه در اوج جوانی فوت کرد. تاب نیاوردم و از دکتر پرسیدم توده دارم.؟ گفت دو تا در این سینه و دو تا هم در عابر پیاده...
ما را در سایت عابر پیاده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aberepeyadeho بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 11:01